اي كساني كه مسئول مرگ من هستيد دوست دارم وقتي مردم چشمان مرا باز بگذاريد تا دوستان بدانند كه چشم انتظار از دنيا رفتم.مرا در تابوت سياهي بگذاريدكه هرچه سياه بختي بود من كشيدم.
دستهايم را از تابوت بيرون بگذاريد تا همه بدانند دست خالي از دنيا رفتم...قالب يخ بر سر مزارم بگذاريد تا با اولين طلوع خورشيد بجاي يارم بر سر مزارم آب شود و بگريد چون مي دانم او از مرگ من با اطلاع نمي شود....////تلخ اما زيبا از وبلاگ امروز (ياوره هميشه مومن)
سلام نينايي خوبي ...دعا و عزاداريت قبول حق...امشب ميخوام با يكي ديگه از دوستامون آشنات كنم...دوست دارم هر از چند گاهي به وبلاگش بري و نظر بدي آخه تو دانشكده من و امير اين دوستمون كه انفرادي 14 اسم مستعارشه خيلي تشابه فكري و عقيدتي داريم...
راستي امير جان لطف كرد و بلاخره عكس من رو هم قاطي آدمها آورد...خلاصه اگه ميخواي ناديده از دنيا نري يك سري به آلبوم دومش بزن...البته عكس من خيلي ناجور و بدتركيب افتاده اگه دستم بود حتما عكس رو تيكه تيكه ميكردم...
راستي تو راه مهاجرت به هند داره كمكم ميكنه اطلاعاتش بيسته ... دعا كن كارم درست بشه خانومي كه خيلي محتاجم به دعا ...
انديشه ات همواره نوراني و گامهايت در مسير نور و مهاجرت پرتوان...
ايمان عزيز ...مرسي و خوشحال شدم كه دوباره اومدي ...سربازي رفتي شماره تل بده ..يادت نره فدات عزيز
سلام نينا جان خانم گل.
واقعا متؤسفم كه نميتونم بمونم. با اينكه اصلا دلم نميخواست بيام تهران آخه واقعا از شلوغي تهران بدم مياد ولي اومده بودم كه ببينمتون. واقعا دلم ميخواست شما و دائي مصطفي(البته اگه اجازه بدهند كه دائي صداشون كنم) ببينم ولي چه كنم كه قسمت نبود اين دو روزه تاسوا عاشوا(به قول آيلين دختر دائيم) بيام و چشمم به جمال شما روشن بشه ولي قول ميدم قبل از اينكه كچل كنم و برم سربازي بيام تهران و شما عزيزان را ببينم.
خوب فكر كنم زياد حرف زدم.
همينجا فرصت را غنيمت شمرده سلام و بدرود و تصليتي به همه دوستان مخصوصا هرمز عزيزم ميگويم.
به اميد ديدار همه گي شما عزيزان.
خرا نگهدار يكا يك شما خواندگان باشد.