سلام نينايي... آتشم زدي آتش... نميدوني بعد از خوندن شعر اولت چه حالي شدم...خوشا به حالت خانومي ...خوشا به حالت...من كه هنوز توفيق بودن در جمكران ، تجليگاه مولامون رو پيدا نكردم...
و در حسرت ديدن اونجا سوزانم چو شمع...
با اينكه ميدونم آقامون همه جا ناظر بر اعمال و كردار ماست اما جمكران و شنيدن بوي يار از نزديك يك چيز ديگست...آه....
يكي از آرزوهام اينه كه يك شب جمعه باروني كه تا صبح بباره تو صحن جمكران باشم ...صحني خلوت و صبح دم سحر ندبه كنان دعاي ندبه رو بخونم ...آخ خانومي چه حالي داره... اما ميشه كه بشه...آه...
به خدا اگه يك روزي به اونچه كه تو ذهنم دارم چي از رفتن به هند و .... همش رو از توجه آقامون دارم به خدا قسم .
براي من بانگ انالمهدي از هند مياد ...با اينكه پول مول كافي ندارم اما مطمئن باش ميرم...
مگه ميشه مولا بخونت و تو اجابت نكني...ها...ميشه...
اي خدا اين وصل را هجران مكن ... سرخوشان عشق را نالان مكن
كعبه اقبال اين حلقست و بس...كعبه اميد را ويران مكن
اين طناب خيمه را برهم مزن...خيمه توست اي سلطان مكن
نيست در عالم ز هجران تلخ تر ... هر چه خواهي كن وليكن آن مكن