چرا مرز بين شادي وغم يك نفسه؟
چرا از اوج خوشحالي به تهه غصه رفتن اينقدر راحته؟
چرا غصه اينقدر راه خونه دل منو خوب بلده؟
چرا دم به دم ناخونده به من سر ميزنه؟
يكي نيست بگه اخه بابا انصاف بده!!
ديگه اين دل كوچولو طاقت نداره
از بس از تو پذيرايي كرده وقت وبي وقت
ديگه از هر چي مهمون بيزار شده
تو ميدوني چقدر زود ميشكنه اين دل من!!
تو ميدوني چقد اسون ميچكه اشكهاي من!!
ميزبان از من بهتر كا پيدا ميشد برات؟
يه جاي نرم وگرم از اين به كي ميداد بهت؟
اما برو برو ديگه خسته شدم
از دم به دم ناليدن وتر شدن خسته شدم
نزار هر بار خنده رو لبام بماسه
نزار هر شب اين دل ديونه بي تاب و بيخواب شه
بيا ويه بار تو عمرت مردي بكن
حق صاحبخونه مهربونت وادا بكن
بيا ازاي اينهمه پذيرايي هر شب وروز
يه بارم كه شده حرف دلمو تو گوش بكن
برو اي مهمون ناخونده ديگه بسته برام
ديگه نيستم منتظر تا تو بياي پشت درم