مسافر ...! سفر به کجا ميبرد ، انديشه ات را به دور دستهاي انتظار ...!
کجا نشان رسيدن و ماندن ناتمام خواهد ماند ..؟! کجا است سوي رسيدن از اعماق رفتن هايي اين چنين بي باز گشت ...! چهره اي که در آئينه نگاهت ، فرياد ميزد ...! بازگرد به بودن هايي که نبودنت را شاهد نباشم ...! آيا خود من بود ...!؟ مردي که دستانش لرزان است ، دستاني که خدانگهدار را با تکان دادن دستهايش نجوا ميکرد ...! آيا تنها رقص يک خداحافظي است ...؟ و يا رقصي به بازگشتن از دياري که از غربت نگاههاي نگران در پيچ و تاب راههاي گذشته ات، محو و نا پيدا است !؟ کجاست سوي رسيدن ؟!؟ کجاست انتهايي ترين راه سفر ...؟!