• وبلاگ : سرزمين عجايب
  • يادداشت : به تو محتاجم
  • نظرات : 33 خصوصي ، 160 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام نينا جان...متن قشنگتو خوندم...اومدم كه نظر بدم....بگم عيب نداره....شما چه به ما دوستا سر بزني چه سر نزني....چه زود آپ كني چه دير....هممون ميدونيم كه چقدر خانومي....اما تا صفحه نظرات رو باز كردم دلم شكست....نينا من نه لعبت خانوم كه بهترين دوشتته ميشناسم نه اون اقا رو....بابت همين هم نه درسته نه هم به خودم اجازه ميدم كه توي چيزي كه نميدونم دخالت كنم....اما راستش يك چيزي رو نميتونم نگم....من با اينكه هيچ كدومشون رو نميشناسم اما از اين حرفايي كه نوشته اون آقاي محترم دو تا چيز رو فهميذم....اولا به اين شك ندارم كه زندگي با يك آدم بي شخصيت كه حتي جلوي زبونش رو نميتونه بگيره و به كسي كه حداقل يه مدت با هم بودن و لااقل مادر بچشه اينجوري بيشرمانه حرف ميزنه خيلي سخته....آقاي محترم خيلي زنونه حرف زدي....حالم به هم خورد....يه مرد هر وقت مثه زنا شروع ميكنه به فحش دادن حالمو به هم ميزنه....بگذريم....اما ببخش منو نيني...يك چيز ديگه هم ميخوام بگم كه ناراحتت ميكنه....اما بازم شك ندارم كه درسته...لعبت خانوم من شما رو هم نميشناسم اما از حرفاي اون آقاي محترم فهميدم كه شما هم خيلي مقصري....شما اگه از خودت ميگذشتي هيچ وقت اون مرد شما رو از دست نميداد....با خودتون كه ميتونين صادقانه فكر كنين كه....نينا جان ببخشم....من فقط دعا ميكنم هممون باور كنيم كه خدا اون بالا داره نگاهمون ميكنه.....قربون تو....داداشت....امير