من زودتر از ساعت ها، به هشت رسيده ام
و هشت، پرنده اي که قرار است تو بيايي
و من بيايم تا به او نگاه کنيم.
قرار ملاقات هر کجا باشد، من بايد در طول ِ راه
نشانه هايي که بر کبوتر و فيروزه گذاشته ام باز شناخته
و از پلکان خصوصي بالا روم.
يک دقيقه مانده به هشت
دنيا متلاشي خواهد شد
و تکه کاغذي سوخته، از اين ستاره
به آن ستاره مي افتد.