از بيم و اميد عشق رنجورم
آرامش جاودانه ميخواهم
بر حسرت دل دگر نيفزايم
آسايش بي کرانه ميخواهم
پا بر سر دل نهاده ميگويم
بگذشتن از آن ستيزه جو خوشتر
يک بوسه ز جام زهر بگرفتن
از بوسه ي آتشين او خوشتر
پنداشت اگر شبي به سر مستي
در بستر عشق او سحر کردم
شبهاي دگر که رفته از عمرم
در دامن ديگران به سر کردم
ديگر نکنم ز روي ناداني
قرباني عشق او غرورم را
شايد که چو بگذرم از او يابم
آن گمشده شادي و سرورم را