• وبلاگ : سرزمين عجايب
  • يادداشت : عشقست حسين
  • نظرات : 35 خصوصي ، 134 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + لعبت 
    نازي تمام روز با مامانت بودم 3000000000000000دفعه پرسيد لعبت جون از نازي خبر نداري ؟ دفعهء اول گفتم نه ديگه خبر ندارم ..گفت وا چرا ؟گفتم فرزانه جوون دختر تو رفته من چرا تماس بگيرم ..؟ خنديد گفت چي ميدونم ..گفتم من ميدونم ..اصفوني گريتون نيميذارد نه ؟گفت نه ميدوني ..گفتم چي چي يا ؟بعد خنديدم ..فكر ميكرد حالا هرروز بيرون هستي با نينا و محمد گفتم بابا اين نينا خانوم تر از اين حرفاس ..وقتي از نينا صحبت كردم و خونوادش تازه اروم گرفت ... ولي دخي ول كن نبود دوباره ميپرسيد لعبت جون چه خبر از نازنين ؟گفتم من كه با شما هستم ..خبري ندارم كه ..ميگفت فكر كردم شايد با موبايلت با نينا در تماس بودي ..بابا زندايي حواست كجاست ..موبايلم كه عمرشو داد به شما ..خلاصه دختر نميدونم چرا اينقدر نگرانت شده ..فكر كنم افشين يه خورده نگرانش كرده ..اما من اطمينان خاطر دادم بهش ه بهترين كسايي كه ميتونسته ببينه اين دو تا بودن ..خلاصه اروم شد ظاهرا