ميمنه و ميسره سپاه را درهم مىريخت، آنان را درهم مىكوفت و سرهايشان را درو مىكرد. دلاورى به او حمله نمىكرد مگر آنكه مىگريخت و سرش، پيشاپيش او حركت مىكرد. اسبان را چنان با نيزهاش رنگآميزى كرد كه سياه و سپيدشان يكسان شدند. برشكارش خشمناكانه هجوم نمىآورد مگر آنكه بلاى محتوم را بر او سرازير مىكرد. پيشروى او رنگى از درنگ و هراس داشت، گويى براى تسليم پيش مىرود. قهرمانى كه شجاعت را از پدرش به ارث برد و بدان، دماغ پر باد گمراه زادگان را به خاك ماليد».