سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سرزمین عجایب
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
[ و فرمود : ] به سخنى که از دهان کسى برآید ، گمان بد بردنت نشاید ، چند که توانى آن را به نیک برگردانى . [نهج البلاغه]
نویسنده : نینا:: 83/9/27:: 5:44 عصر

سرش تو لاکش بود ..داشت فکر میکرد به خودش به گذشته به اینکه چرا اینقدر عوض شده ؟چرا اینقدر ضعیف شده؟یاد روزهایی افتاد که اینطوری نبود دخترک خوب میدونست که دیگه مثل سابق نیست ومیدونست باید یه کاری بکنه حتما باید یه کاری بکنه زنگ خطر رو شنیده بود!!!

یه موقعی با خوندن کتاب اسکاول عزیزش راه حقیقت وپیدا کرده بود وتو این راه از بهترین شاگردها بود ..فرمول زندگی کردن رو یاد گرفته بود ..زندگیش سرشار از شادی وامید وموفقیت بود ...چه اسون وساده شاد بود حتی با یه قطره بارون که رو صورتش میخورد ..حتی با یه نفس عمیق توی صبح پاییزی حتی با یه شاخه گل که خودش برا خودش میخرید

پراز انرژی بود وسرشار از افکاره مثبت از همه انرژی مثبت میگرفت وخودش دریای از فرکانسهای مثبت بود ..با خدای خودش چه عالی وروحانی ارتباط داشت )البه این تنها چیزی بود که براش مونده بود)هر چیزی حتی از دلش میگذشت بدستش میاورد وزندگی عالی بود

تا اون اتفاق افتاد دخترک از خدا خواست کمکش کنه خدا هم میدونست اون تحمل نفرت وبدجنسی رو نداره کمکش کرد مثل همیشه ..دخترک فکر میکرد به صلاحشم هست کارو درس با هم که قبلا براش یه لذت بود دیگه خستش کرده بود توی محیطه پر از ریا وبدجنسی هم نمیتونست بمونه ..خدا به خواست دختر عینا عمل کرد ودخترک خونه نشین شد!!!!!!!حاصل 4سال زحمت با عشقش شد دوتا پلاستیک که دستش گرفت ویه روز داغ تابستونی راهی خونه شد ..اولا خیلی خوب بود اما بعد همه چی عوض شد!!!اون دختر شاد وپر جنب وجوشی که یه جا بند نمیشد دیگه حوصله نداشت ...برای از خونه بیرون اومدن باید التماسش میکردن ..تا اونجایی که میشد از بیرون رفتن فرار میکرد بیشتر وقتش روی تختش دراز میکشید وفکر میکرد ..فکر میکرد..همین فکرها کم کم داغونش کرد حس میکرد موجوده بی مصرفی شده حوصله هیچکس وهیچ چیزی رو نداشت اونی که خیلی راحت خودش سرگرم میکرد شاد میکرد !دیگه کاری از دستش بر نمیو مد..میدونست داره غرق میشه وباید کاری بکنه اما ساکت وبی حرکت ماتش برده بود..رفت سراغ اسکاول عزیزش بازم اروم نشد..دوستاش گفتن نماز بخون دعا بکن..اروم نشد..گفتن سفر برو..اصلا دلش نمی خواست ...حیرون مونده بود چقدر زندگی سخت وباطل شده بود اخه چیکار میتونست بکنه حس میکرد یه عمره داره میجنگه ودیگه خسته شده تمام توانشو از دست داده ..وقتی هر چیم زحمت بکشه فردایی وجود نداره پس همون بهتر که فقط روی تختش دراز بکشه وبه سقف خیره بشه!!

باورش نمیشد نه اصلا باورش نمیشد این همون دخترک نبود!!!اون هیچوقت اینطوری فکر نمیکرد ..پس چی شده بود اون دخترک کجا رفته بود؟؟؟؟؟؟؟؟روز به روز غمگین تر وافسرده تر میشد اما به روش نمی اورد تا اینکه......

امتحانهای لعنتی تموم شدن ..خب مسلما دانشجوی ممتازه دیروز این ترم نمره های خیلی خوبی نمیکیره چون اصلا حوصله خوندن نداشت (درسهایی که روزی عاشقشون بود)..شب بعد تصمیم گرفت کتاب بخونه کاری که خیلی وقت بود نکرده بود در حین گشتن تو کتابها یهو کتاب کیمیاگر افتاد پایین ..همونو برداشت وخوندش اره همون بود همون جرقه ای که بهش نیاز داشت چرا قبلا بفکرش نیافتاده بود؟یه بار اسکاول اما باره دیگه شاید پائولو مگه فرقی میکنه؟اونجا خوند این نوشته زیبارو...

راز کار اینده در زمان حال است اگر به زمان حال توجه کنی می توانی انرا بهبود ببخشی..واگر زمان حال را بهبود ببخشی اینده خوبی در انتظاره توست..اینده را فراموش کن وهر روزت را با این اصل بگذران که خداوند مخلوقاتش را دوست دارد ... به نشانه ها توجه کن ..به خالق هستی واز زندگی لذت ببر چطور زندگی به این عظمت وبا اینهمه رازو نیاز خسته کننده میتونه بشه؟دخترک فهمید !!اون رهرو معرفت بود شاگرد طریقت بود نشانه هارو میشناخت!!سمبلها واشاراتودرک میکرد ..نکته رو گرفته بود

حالا دخترک حالش خوبه هنوز مثل قبل نشده کاملا چون داره دوران نقاهت رو میگذرونه اما رشته کار دوباره دستش اومده دوباره داره خودشو باز سازی میکنه مشغول ساختن اون چیزایی که این مدت خرابشون کرده بود...دخترک خوبه...فقط براش دعا کنید خیلی هم دعا کنید......در پناه یزدان


نظرات شما ()

نویسنده : نینا:: 83/9/21:: 12:33 صبح

سلام اینها شاید چیزهای پیچیده ای نباشن اما من تو زندگی بهشون اعتقاد دارم وقتی خوندم دقیقا احساسم رو در واژه واژش پیدا کردم چیزهایی که برای منم خیلی مهمه شاید بشه گفت لیستی از ارزوهاست دوست دارم اینطور باشم وتمام سعیمو هم میکنم ...

اگر به کسی دروغ گفتم براین باور نباشم که خیلی زیرک هستم..زیرا مهمتر از همه خودمرا فریفته ام

هرگز روابط دوستی رابا اشخاصی که به زیردستان(ادمهای ضعیفتراز خود)احترام نمیگذارند ادامه ندهم..

تمام تملقات از یک شخص میتواند در یک کلوه ساده«متشکرم»خلاصه شود..

هرگاه اشتباهی از من سرزد در صددجبران برایم ..از گفتن اینکه مقصرم واز پوزش خواستم نهراسم..

مشکلاتم را در درجه اول خودم حل کنم وبه این فکر کنم که این مسئله که مشکل بزرگه امروزه من است سال دیگر چه شکلی دارد وقتی به ان بیاندیشم؟

هرروز صبح که از خواب برمیخیزم خوشحالم وشاکر وبخود تبریک میگویم زیرا فرصت دیگری به من داده شده

با دوستانم صادق ومهربان باشم زیرا هرگز نخواهم دانست چه زمانی احتیاج به دستگیری از جانبشان دارم

تبدانم تنها شخصی که میتواند به درستی وعمیقا مراراضی وخوشحال کند فقط خودم هستم

شاد بودن به این معنا نیست که همه چیز کامل است!!شادبودن تنها به این معناست که من تصمیم گرفته ام ان سوی کاستی هارا ببینم

خدای خودم را دوست بدارم وخیلی هم دوست بدارم ..هر لحظه اورا باخود همراه حس کنم..همیشه شاکر او باشم...همیشه به خدای خود ایمان واطمینان کامل داشته باشم

در راه زندگی تمام سعی خود را میکنم ونتیجه را بخدا واگذار میکنم...هیچگاه در موردی ضد نمیکنم به خدا اطمینان دارم که بهتر از من صلاحم را میدان وهمیشه در پس پرده برایم خیری نهفته دارد همیشه...

خدای خوب ومهربانم توبرتر از همه احساسی هستی که من میتوانم به تو ابراز کنم پس احساسم را نسبت به خودت در وسعت وجوده خودت دریاب

ونکته اخر اینکه به پدرو مادرم همیشه احترام بگذارم هیچوقت از خاطر نبرم محبتهاشان را همیشه خودرا مدیونشان بدانم ودوستشان بدارم که پدرومادر بزرگترین هدیه های اللهی هستند که خداوند به من ارزانی داشته..

شما چطور؟ارزوهاتون چیه ارزوهای چگونه زیستنتون؟دوست دارید چطور ادمی باشید چیا براتون مهمه ؟دوست دارم بدونم......


نظرات شما ()

نویسنده : نینا:: 83/9/16:: 4:32 عصر

این اپدیت رو تقدیم میکنم به همه شما دوستان گلم وبطور خاص به یکی از دوستانم که میدونم میاد ومیخونه ...دوست من بخون تا بدونی نباید غمگین باشی بخاطره مشکلی که برات پیش اومده

روزی شیوانا یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته وگوشه ای نشسته...نزد او رفت وعلت را جویا شد

شاگرد لب به سخن گشود وگفت که دختر مورد علاقه اش اورا مورده بی وفایی قرار داده به او جواب منفی داده وبا کس دیگری ازدواج کرده(البته این دختر مربوط دیگه شیرینی عروسیش رو نیاورده بود!)...شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خود حفظ کرده وبا رفتن دختر به خانه مرد دیگر او احساس حقارت میکند وباید برای همیشه با عشقش خداحافظی کند ..حس میکند خرد شده له شده...

شیوانا باتبسم گفت:اما عشق تو به دختر چه ربطی دارد؟

شاگرد با حیرت پرسید:ولی اگر او نبود این عشق وشور هم در من وجود نداشت!!

شیوانا با لبخند گفت:چه کسی چنین گفته؟تو اهل دل وعشق وورزیدن هستی وبه همین دلیل اتش عشق وشوریدگی دل تورا هدف قرار داه..این ربطی به دخترک ندارد ..هر کس بجای ان دختر بود تو این اتش عشق را بسویش روانه میکردی...بگذار دختر برود..این عشق را بسوی دختر دیگری بفرست.مهم اینست که شعله این عشق در دلت خاموش نشود..دختر با رفتنش پیغام داد که لیاقت این اتش ارزشمند را ندارد چه بهتر!بگذار او برود تا صاحب اصلی وواقعی این شوروهیجان فرصت جلوه گری وظهور پیدا کند!به همین سادگی!!!

البته به همین سادگی نیست دوست من اما میشه به این جنبه هم فکر کرد که جنبه درستی هم هست!!!


نظرات شما ()

نویسنده : نینا:: 83/9/16:: 4:11 عصر
سلام دوستان گلم من وبلاگ رو عوض کردم چون اول با عنوان جدیدی وبلاگ زدم تو پارسی بعد به توصیه شایا جان که توصیه بجایی هم بود اومدم با همون عنوان وادرس وبلاگ قبلیم در پرشین وبلاگ جدیدم رو افتتاح کردم منتظره همه شما دوستان همراه وخوبم هستم کاستیها رو ببخشید درستشون میکنم ایشالله به زودی.....در پناه یزدان (نینا)
نظرات شما ()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

94344:کل بازدید
2:بازدید امروز
2:بازدید دیروز
درباره خودم
سرزمین عجایب
حضور و غیاب

یــــاهـو

لوگوی خودم
سرزمین عجایب
لوگوی دوستان

لینک دوستان

رهاتر از پرنده
گل سر سبد دوستام لعبت گل وعزیزترینم
دل دیوونه عزیزومهربون
باباعظیمی
امیر عزیزم
سید جان
مسعودجان
نیما داداش گلم
پسری با کفشهای کتانی
مهساخانومی گل
کیمیا وگلی عزیز
محمدرضاپسر خاله
مریم عزیز
سارای با احساسم
رهای عزیزم
هژیر خان
زینلی خان
خاکستر جان
بهزاد عزیز
خدابیامرز عزیز
نانسی دختر خاله نازم
کمندی عزیز
جناب مدیره خوبه خودمون
بابا حامده گل وخوبم
طوبا
کشکول جوانی
سودابه جونم

بایگانی
زمستان 1383
پاییز 1383
اشتراک